وقتی همه خوابیم

ساخت وبلاگ
بچه که بودم توی خانه دوخوابه داخل بن بست دوم کوچه ده متری لاله زندگی می کردیم. دلم که می‌گرفت می‌رفتم توی کمد دیواری بزرگ اتاق لای پتوها و تشک‌ها و بالشت‌ها قایم می شدم. بزرگتر که شدم خانه‌مان را عوض کردیم. کمد دیواری خانه جدید سقف کوتاهی داشت و کوچک بود و دلتنگی های من بزرگ شده بودند و خودمان را به زور آنجا جا می‌دادیم. حالا خانه ام عوض شده، کمد دیواری اش نه جای خودم می‌شود و نه جای دلتنگی‌های خیلی خیلی بزرگم. وقتی همه خوابیم...
ما را در سایت وقتی همه خوابیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : noghtesarekhat20 بازدید : 69 تاريخ : دوشنبه 8 اسفند 1401 ساعت: 18:06

این چند روز شبیه هیچ کدام از روزهای زندگی‌ام نبوده اند. برادر بزرگم و همسرش رفته اند سبزوار، برادر کوچکتر رفته تهران و همسرش رفته مرودشت، خواهرم و همسرش درگیر خرید و آماده سازی باغ کوچکی برای شروع کار جدیدشان هستند، مادربزرگ بیمارستان است و مادرم می خواهد روزهای آخر را درکنارش باشد، پدرم چون همسرش خانه نیست، توی خانه بند نمی‌شود. برای همین نبودن ها، کسی تلفن خانه را جواب نمی‌دهد. تا همین چند روز پیش هر بار شماره خانه را که می‌گرفتم یک بوق به دو بوق نرسیده گوشی را یکی برمی‌داشت و از شلوغی آن طرف خط خانه پدری، کیفور می‌شدم. این روزها را اصلا دوست ندارم. شماره خانه را که می گیرم بعد از یک دقیقه شنیدن صدای بوق آزاد، خانمی بهم می فهماند که کسی پاسخگویم نیست و فقط می توانم پیغام بگذارم.ویرایش نمی‌شود وقتی همه خوابیم...
ما را در سایت وقتی همه خوابیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : noghtesarekhat20 بازدید : 72 تاريخ : دوشنبه 8 اسفند 1401 ساعت: 18:06